اگر این تلهی زندگی بر شما حاکم شود، دایم نگران بروز فاجعه یا مصیبت (مثل حوادث طبیعی، جنایی، پزشکی یا مالی) هستید. امنیت ندارید. در دوران کودکی دایم به شما گوشزد کردهاند که دنیای خطرناکی داریم و احتمالاً والدینتان بیش از حدّ از شما حمایت کردهاند و نگران سلامتی و امنیت شما بودهاند. نگرانیها و ترسهای شما به قدری طرحواره درمانگر زیاد و غیرواقعبینانه هستند که حاکم بیچون و چرای زندگی شما میشوند. توان و نیروی شما صرف اطمینانطلبی و امنیتخواهی میشود. حوزههای نگرانی شما متفاوت هستند. به عنوان مثال، گاهی اوقات سخت نگران بیماری میشوید (ابتلا به ایدز یا دیوانه شدن یا حملهی اضطرابی). گاهی نگران مسایل مالی میشوید (ورشکستگی، فقر، فلاکت). گاهی نیز ممکن است نگرانی شما به سایر حوزههای آسیبپذیری مثل (ترس از پرواز، زلزله یا دزدیده شدن کیف پول) متمرکز شود.
اگر نتوانسته باشید با افراد مهمّ زندگی خود رابطهای صمیمی و عاطفی برقرار کنید، در دام دو تلهی زندگی میافتید: محرومیت هیجانی و طرد اجتماعی.
محرومیت هیجانی
اگر در دام تلهی زندگی محرومیت هیجانی افتاده باشید، سخت باور دارید که نیاز شما به دوست داشته شدن هیچ گاه از سوی دیگران برآورده نخواهد شد. احساس میکنید هیچ کس به شما اهمیّت نمیدهد یا واقعاً احساسهای شما را درک نمیکند. خودتان را لایق رابطه با افراد بیعاطفه، انعطافناپذیر و خشن میدانید یا این که خودتان اینگونه هستید. همین امر به نارضایتی از روابط دامن میزند. با چنین الگوی ارتباطی جای تعجب نیست اگر راضی باشید. احساس میکنید گول خوردهاید و دایم بین دو احساس عصبانیت از یک سو و تنهایی از سوی دیگر، سرگردان هستید. نکتهی جالب این که از دست دیگران عصبانی هستید و همین عصبانیت باعث کنارهگیری دیگران از شما میشود و به محرومیت هیجانی بیشتر شما دامن میزند.
زمانی که بیماران مبتلا به محرومیت هیجانی برای درمان مراجعه میکنند، با خودشان احساس تنهایی را به جلسهی درمان میآورند. حتی بعد از این که مطب را ترک میکنند، احساس تنهایی آنها را با عمق وجود احساس میکنیم. محرومیت هیجانی با پوچی، معناباختگی و بیتفاوتی هیجانی همراه است. این افراد معنای عشق را نمیدانند و آن را تجربه نکردهاند.
اگر این تلهی زندگی بر شما حاکم شود، دایم نگران بروز فاجعه یا مصیبت (مثل حوادث طبیعی، جنایی، پزشکی یا مالی) هستید. امنیت ندارید. در دوران کودکی دایم به شما گوشزد کردهاند که دنیای خطرناکی داریم و احتمالاً والدینتان بیش از حدّ از شما حمایت کردهاند و نگران سلامتی و امنیت شما بودهاند. نگرانیها و ترسهای شما به قدری طرحواره درمانگر زیاد و غیرواقعبینانه هستند که حاکم بیچون و چرای زندگی شما میشوند. توان و نیروی شما صرف اطمینانطلبی و امنیتخواهی میشود. حوزههای نگرانی شما متفاوت هستند. به عنوان مثال، گاهی اوقات سخت نگران بیماری میشوید (ابتلا به ایدز یا دیوانه شدن یا حملهی اضطرابی). گاهی نگران مسایل مالی میشوید (ورشکستگی، فقر، فلاکت). گاهی نیز ممکن است نگرانی شما به سایر حوزههای آسیبپذیری مثل (ترس از پرواز، زلزله یا دزدیده شدن کیف پول) متمرکز شود.
اگر نتوانسته باشید با افراد مهمّ زندگی خود رابطهای صمیمی و عاطفی برقرار کنید، در دام دو تلهی زندگی میافتید: محرومیت هیجانی و طرد اجتماعی.
محرومیت هیجانی
اگر در دام تلهی زندگی محرومیت هیجانی افتاده باشید، سخت باور دارید که نیاز شما به دوست داشته شدن هیچ گاه از سوی دیگران برآورده نخواهد شد. احساس میکنید هیچ کس به شما اهمیّت نمیدهد یا واقعاً احساسهای شما را درک نمیکند. خودتان را لایق رابطه با افراد بیعاطفه، انعطافناپذیر و خشن میدانید یا این که خودتان اینگونه هستید. همین امر به نارضایتی از روابط دامن میزند. با چنین الگوی ارتباطی جای تعجب نیست اگر راضی باشید. احساس میکنید گول خوردهاید و دایم بین دو احساس عصبانیت از یک سو و تنهایی از سوی دیگر، سرگردان هستید. نکتهی جالب این که از دست دیگران عصبانی هستید و همین عصبانیت باعث کنارهگیری دیگران از شما میشود و به محرومیت هیجانی بیشتر شما دامن میزند.
زمانی که بیماران مبتلا به محرومیت هیجانی برای درمان مراجعه میکنند، با خودشان احساس تنهایی را به جلسهی درمان میآورند. حتی بعد از این که مطب را ترک میکنند، احساس تنهایی آنها را با عمق وجود احساس میکنیم. محرومیت هیجانی با پوچی، معناباختگی و بیتفاوتی هیجانی همراه است. این افراد معنای عشق را نمیدانند و آن را تجربه نکردهاند.